همراز

Thursday, November 18, 2004

بنام حقیقت
یادواره اعصار به یمن نرسیدن، زمان به حد نصاب به زمان آتی موکول شد پس بدانیم و بخوانیم تا زمان موعد
نمیدانستم از کجایم نمیتوانم باور کنم تا به اتفاقی امده ام چون میدانم این باور نیست
این دروغ پیش از خیال است
خوانم تا بدانم نمیتوانم به هستیم بی سبب تلنگری زنم و حال که دانستم این برای من نیست این برای ندانستن است دیگر برایم درنگ معنا ندارد یکهزار سال فرزند فکر نکردن شدیم و یک زمان فرزند غلام خویش از بهر چه آمده ایم و برای چه انسان نام نهادن مارا اگر ربی داریم برای ستایش او من نمیتوانم قانع فقط برای ستایش باشم چون نمیدانم برای چه آمده ام
من غلام رئوشن کننده خویشم تا امروز زنده گانی کردم و از امروز میخواهم برای خود متولد شوم پیمانی نو ببندم از نو بیابم برای بیست و هشت سال و انی ماه مردن و دوباره زنده شدن فقط برای پیداکردن هدف از خود زمانی زیادی است اما برای شروع زمانی کم؟
نمیخواهم عابدیباشم که نشناخته عبادت کند میخواهم بشناسم باور کنم تا عبادت شونده را خوش آید تا بدانم از نیتی برای چه به هستی آمدم برای حرکت تا کجا آمده ام تا کمالم چقدر در خواب بودم و چه قدر نیاز به حرکت دارم شروع کردم تا برسم اما وحشت برای شروع در هر زمان تنم را به استیلای فعلم به لرزه میاورد
یاد حافظ میافتم
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زه بیگانه تمنا میکرد

در خود بنگرید و از نوبخوانید تا روشن باشید حتی برای ندانست

عصاری



0 Comments:

Post a Comment

<< Home